خبردادند

من خدایی دارم که در این نزدیکی ست نه در آن بالاها مهربان خوب قشنگ چهره اش نورانیست گاه گاهی سخنی میگوید با دل کوچک من ساده تر از سخن ساده من او مرا میفهمد او مرا میخواند او مرا میخواهد...

دلتنگ که میشوی دیگر انتظار معنا ندارد یک نگاه کمی نامهربان یک واژه کمی دور از انتظار یک لحظه فاصله میشکند بغضت را...

میتـرسـَم از سیاهـــے. . . مـטּ میتـَرسـَم صِداـــے نَفسہــایـَم را بشنـَوم میتـَرسـَم از صِداــے قـلبـَم. . . میتـَرسـَم روزــے سُـخنـــے نباشـَد بیـטּ مـا. . . اَمــا. . .! اَمـا خـَلوتـــِ دِلـَم را دوستـــ دارَم. . . آرامـِش بــے اِنتہــا و سُڪـوتـــ دَر قـلبــَم را دوستـــ دارَم. . .

به تو که فکر می کنم بی اختیار به حماقت خود لبخند می زنم سیاه لشکری بودم در عشق تو و فکر می کردم بازیگر نقش اولم … افسوس…

خــــــــــدایـــا ؟؟ ایـــوبــــ را بیــاور زمـیــن ، مــیــخواهــم از صبـــر برایـــش بگویـــم ... !!

ترانه های زیبای تو را خواندم که صد افسوس
نبوده واژه ای در آن که آرامم کند یک آن
عشق
بسوزم ازغم عشقت خدارا
جهان از شعله های من بسوزد
رسوا
ولی با من نمی سازد دل دیوانه و رسوا
نمی دانم بگو تا کی مدارا من کنم با او
دیده
دل و دیده که میگریند دمادم
عجب دنیایی دارد این دل ما
نبوده واژه ای در آن که آرامم کند یک آن
عشق
بسوزم ازغم عشقت خدارا
جهان از شعله های من بسوزد
رسوا
ولی با من نمی سازد دل دیوانه و رسوا
نمی دانم بگو تا کی مدارا من کنم با او
دیده
دل و دیده که میگریند دمادم
عجب دنیایی دارد این دل ما

لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست… تا بدانی نبودنت آزارم می دهد… لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان… که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است و پر شیار… لمس کن لحظه هایم را… تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم٬ لمس کن این با تو نبودن ها را لمس کن… همیشه عاشقت میمانم دوستت دارم ای بهترین بهانه ام...

دارم حس میکنم دیگه یه جای کار میلنگه! اونی که تو ولش کردی تو این روزا دلش تنگه....

بدترین درد اینه كه یكی رو دوست داشته باشی ولی اون ندونه پس به سلامتی كسایی كه غرور جوونیشون رو به خاطر عشق یه طرفشون شكستن.


نظرات شما عزیزان:
[ سه شنبه 13 فروردين 1392برچسب:, ] [ 10:19 ] [ neda ]
[ یک نظر
]